فرزانه شهامت | شهرآرانیوز؛ ماه رمضان است و افطاری هایش. اگر صاحب خانه امام رئوف (ع) باشد، لذتش چندین برابر میشود؛ چه برای آنها که افتخار میزبانی دارند، چه برای همسایههای حضرت که مفتخر به نشستن پای این سفره پربرکت میشوند. آنچه در ادامه میخوانید تلاش ما برای روایت گوشههایی از پشت صحنه این سفره ها، تلاش خالصانه خادمان و شوق شهروندان است.
ساعت ۱۶:۴۴، ورودی حر عاملی؛ خاطرجمع از اینکه حضرت، پشت در معطلت نمیگذارند اذن دخول را تند میخوانی و از ورودی حرعاملی وارد حرم میشوی؛ شاد، قبراق و امیدوار به اینکه همه چیز خوب پیش برود. از همه ابزارهای خبرنگاری، فقط خودکار و دفترچه به همراه داری. باقی چیزها را گذاشتهای کنار به این امید که در بازرسیهای حرم کمتر معطل شوی. سلام میدهی و به رابط شماره ۱ پیام میدهی و با چاشنی لطفا، میخواهی که ورودت به محل سفرههای افطار حرم در صحن امام حسن مجتبی (ع) را هماهنگ کند.
بلافاصله پیام را میبیند و میگوید چه زود! برایش صوت میگذاری و با لحنی که تلاش میکنی مهربان باشد، یادآوری میکنی که برای دیدن روند آماده شدن سفرههای افطار آمدهای و سفرههای حاضر و آماده به کار گزارشت نمیآید. جواب میدهد: الان و میدانی که این الان گفتن به رسم بد ما ایرانی ها، شاید ۱۰ دقیقه طول بکشد و باید صبور باشی. تردد ماشینها به صحن امام حسن (ع) و تخلیه باری که به قاعده باید مربوط به مقدمات افطار باشد میگوید که زمان را درست انتخاب کرده ای.
ساعت ۱۶:۴۵، ورودی صحن آزادی. این رکورد را باید در تاریخ روزنامه نگاری ثبت کرد؛ زیرا یک دقیقه بعد از ارسال پیامت به رابط خبری، نخستین فاز هماهنگی انجام میشود و رابط شماره ۲ تماس میگیرد. راحت پیدایش میکنم. رابط شماره ۲ میرود جلیقه خبرنگاری آستان قدس را بیاورد؛ چیزی که به خدام نشان بدهد از همکاران است. راه میافتیم به سمت هتل قصرالضیافه. از پشت ورودی حر عاملی به سمت چپ دور میزنیم و از مقابل هتل یادشده عبور میکنیم.
چند قدم جلوتر، گیت اصلی صحن امام حسن (ع) است که خادمانِ ایستاده در مقابل آن، به ما اجازه ورود نمیدهند. میگویند از قضیه خبرنگار و هماهنگی ورود و این جور چیزها، روحشان هم خبر ندارد. ما را حواله میدهند به آن یکی ورودی صحن که میافتد کنار دارالشفا. چارهای نیست جز قربان صدقه حضرت رفتن بابت حرم درندشتش و شکر خدا بابت اینکه جوان هستی و در این عصر رمضان، هنوز رمق داری برای این طور پیاده روی ها.
ساعت ۱۷:۰۰ ورودی صحن امام حسن (ع)؛ رابط شماره ۲ دارد دلت را آماده میکند و میگوید احتمالا هماهنگی برای ورود به صحن، نیم ساعت یک ساعتی طول میکشد. چشمهای گرد شده از تعجبت را میبیند و آه غلیظی که از پشت ماسک هم شنیده میشود. انگار تصور این است که آمدهای مهمانی و مهم این است که سر سفره افطار حاضر باشی. دقیقا چرا نباید وارد شوی وقتی نه وسیله ممنوعه و نیازمند هماهنگی داری و نه فعلا قصد گفتگو با خادمانِ درگیر پهن کردن سفره افطار را؟ گفتن هیچ کدام از اینها به انتظامات دومین گیت صحن امام حسن (ع) فایده ندارد. دقیقهها میگذرد؛ رفت وآمدها به صحن را میبینی و بابت چیزهایی که باید ببینی و نمیتوانی، خودت را میخوری.
یکی از عوامل اجرایی مراسم افطار و یکی از خدام خدمات فرش هم پشت گیت مانده اند و درست مثل ما «هماهنگ نشده است» را تحویل گرفته اند. حوصله ات از سرپا ایستادن سر رفته است. لبه پنجره کتاب فروشی کنار ورودی صحن را برای تکیه کردن انتخاب میکنی. جلیقه رابط شماره ۲ که منقوش به آرم آستان قدس و واحد رسانه اش است هم نمیتواند گرهی از ما باز کند و او همچنان دارد از این ناهماهنگی حرص میخورد. ادبیات صحبت او و یکی از نیروهای انتظامات در عین رعایت ادب، مهربان نیست. هر کدام معذوریتهای خود را میبیند.
در کوچکی است که با راه پلهای باریک و دراز میرسد به یکی از غرفههای بالای صحن آزادی. سر در آن نوشته شده است: مدیریت خبر و رسانههای نوین. بزرگتر از چیزی است که تصورش را میکردی؛ دنج و تودرتو مثل خانههای تاریخی. لباس کردی چقدر به او میآید؛ حاج قاسم را میگویی. عکس هایش روی دو دیوار نزدیک به هم جا خوش کرده است. تماشای چهره سردار با آن نگاه مهربان و لبخند جادویی اش جا برای کنکاش زیاد دارد با وجود این، چشم بر میداری از او و به طلایی گنبد چشم میدوزی و برای بار نمیدانی چندم، سلام میدهی.
توی این رفت وآمدها از این صحن به آن صحن، چندین بار سلام داده ای. کاش حوصله آقا از این همه احوال پرسی امروزت سر نرود. صدای رابط شماره ۲ را از پشت سرت میشنوی؛ روی مبل نشسته است و حرص خوران دارد هماهنگیها را ادامه میدهد. بعد هم آب پاکی را میریزد روی دستت و میگوید که حالاحالاها باید منتظر بمانی؛ ناقابل یک ساعت. اخم هایت توی هم رفته است. نق بی فایدهای میزنی و قرار میگذاری برای یک ساعت بعد. به خودت دلداری میدهی که این یک ساعت غنیمت است برای گم شدن لابه لای جمعیت داخل صحن و گفتگو با خود حضرت.
یک بار دیگر از این بالا نگاهی به صحن آزادی و جمعیت داخلش میاندازی. حرم از اینجا به همان زیبایی پایین است، نه بیشتر. پس دلیلی نداشت هر بار خادمی را این بالا میدیدی کاش بگویی و آرزو کنی جای او باشی. یعنی بقیه رؤیاهایت هم از همین جنس است؟
ساعت ۱۸:۰۵، دوباره ورودی حر عاملی؛ میپرسی: گیت حر همین جاست؟ و خادمی که داخل کیوسک نشسته است جواب میدهد: فلانی هستید؟
آمدهای برای گرفتن برگه مأموریت. رابط ۲ زنگ زده است که اسمت رد شده و باید بروی بیرون حرم برگه را بگیری، به اضافه یک کارت خبرنگاری ویژه تهیه گزارش در حرم. خادم کارت شناسایی میخواهد. میپرسد: با چی عکس میگیری. میگویی با هیچ. دوباره از وسایل ممنوعه احتمالی ات میپرسد و باز جواب منفی میشنود. خبرنگار بی یال و کوپال ندیده است انگار. کارت ملی ات را گرو نگه میدارد تا برگردی.
خورشید دارد پایین میرود یا هوا ابری است؟ هر چه هست هوا دارد تاریک میشود. لابد تا حالا سفرههای افطار را چیده اند و از تماشای یک تکاپوی خالصانه جا مانده ای. دل قوی میکنی که کوتاهی در کار نبوده است و باعجله خودت را میرسانی به بازرسی حر عاملی تا دوباره وارد حرم شوی. ساعت ۱۸:۲۰ است و همچنان بیرون صحن امام حسن مجتبی (ع) هستیم.
طلسم شکسته میشود و وارد صحن میشویم، آن هم بعد از یک ساعت و سی و چند دقیقه انتظار و پیاده روی در حرم. شادی دارد. ندارد؟ حیف که این خوشحالی فقط چند لحظه طول میکشد و جای خودش را به درآمدن لج سابق میدهد وقتی میبینی از آن سوی صحن، مردم هم دارند وارد میشوند؛ بدون این دنگ و فنگها و معطل شدن ها. خجسته و آسوده میآیند داخل و جلوی جایگاه سخنرانی که در نیمه راست صحن، جانمایی شده است، جا میگیرند.
به صدای درونت که نق زدنش شروع شده، هیس میگویی و خودت را سرگرم تماشای سفرههای پهن شده افطار میکنی. سفرهها با چسب پهن به فرشها چسبانده شده اند. گلدانهای کوچک و فلاسکهای چای که روی سفرهها چیده شده، کمک میکند تا سفرهها سر جایشان بمانند و اسیر باد نشوند. انتهای هر سفره ظرفهای دربسته سوپ هم قرار دارد، به اضافه کاسههای یک بارمصرف. اینها همان ممنوعههایی بود که نباید چیده شدنشان را میدیدیم.
آقایان خادم مهمان سرا با پیراهنهای سپید و ماسکهای روی صورت در حال انجام آخرین مرحله کار و بسته بندی مخلفات افطار هستند. دست هایشان تند کار میکند و یکی یکی سر بالا میآورند و با علامت سؤالهایی بزرگ، ممتد نگاهت میکنند. توی چشمهای هر کدامشان یک «این دیگه کیه؟» آشکار است. اینکه خانم هستی، لباس خادمی نداری، بالاسرشان ایستادهای و داری بسته بندی مخلفات افطار را تماشا میکنی و انتظامات هم تذکری نمیدهد چهار شرط لازم و کافی برای برانگیخته شدن تعجبشان است. بی توضیح میروی به انتهای سفره ها، جایی که خدام خانم مهمان سرا گرم خوش وبش و انجام کاری مشابه هستند.
«دست هایم را ببین. من ترههای سبزی خوردن را تکه میکنم.» پوست ضخیم شده کف دست هایش را نشان میدهد و میگوید امروز از ساعت ۷ صبح آمده است سر شیفت و تا الان با کمک بقیه خانمهای خادم مهمان سرا، کارهای مختلفی انجام داده است؛ مثلا پاک کردن ۵۲۰ کیلوگرم سبزی خوردن و پوست گرفتن هزاروخردهای کیلوگرم پیاز. یک بسته نان، مخلفات افطار و یک وعده غذا را تندتند میگذارد توی پلاستیک سفیدرنگ تا هرکدام سهم یکی از مهمانان سفره کریمانه حضرت باشد.
نیّره سادات شیرفروشان حسنی شفایافته و خادم مهمان سرای حضرت است که قصه دل دادگی اش به امام رئوفمان چند سال پیش رسانهای شد. نپرسیده اضافه میکند: یک ماه در میان از تبریز میآیم به عشق آقا و کار در مهمان سرای حضرت. بعد هم دست هایش را از هم باز میکند و میگوید برای خدمت به حضرت و زائرانش قوی و پرتوان است. خندههای سرخوش و نشاط این بانوی ۶۶ ساله از نیرویی درونی خبر میدهد؛ چیزی که عشق میخوانیمش و گاهی هوسهای زودگذر دنیا را با آن اشتباه میگیریم. چشمهای سبزش را که در حصار مقنعه سبز خادمی قرار گرفته است، میدوزد به چشم هایت و میپرسد: سؤال دیگری هم هست؟
ما آدمهای عادی از یک کار طاقت فرسا زحمت هایش را میبینیم و اینها با همین زحمتها عشق میکنند. حکایت عوامل اجرایی سفرههای افطار حرم مطهر، ازاین قرار است. خانم خیرخواه، سر کشیک هفتم مهمان سرای حر عاملی، از شادی پنجاه بانویی میگوید که در این کشیک خدمت میکنند و بابت پهن شدن این سفرهها پس از وقفه و یک دلتنگی سه ساله، خدا را شاکرند. سال اول در گلستان سیل آمد و هزینه آن صرف مناطق سیل زده شد. بعد هم که کرونا همه گیر شد و بساط این دورهمی بزرگ در صحن و سرای حضرت را جمع کرد. این شادی در حالی است که ساعت خدمت خادمان مهمان سرا از ۷:۳۰ تا ۱۵ در روزهای معمولی به ۷ تا ۲۱ در ماه رمضان تغییر میکند.
او این را هم میگوید که این حدود ۳ هزار نفر مهمان برای او و سایر خادمان مهمان سرا رقمی نیست، وقتی تجربه پذیرایی از ۱۲ هزار و حتی ۱۶ هزار مهمان را هم داشته اند.
«ناامیدم ننماای گل خوش بوی بهشت.» صدای ذاکر اهل بیت (ع) در صحن امام مجتبی (ع) پیچیده است. یکی از خدام را میبینی که از کار فارغ شده، به گیتها تکیه زده است، با حضرت خلوت کرده و صورتش از گریه سرخ سرخ شده است. دلت نمیآید به بهانه سؤالاتت حال خوشش را به هم بزنی.
کار سفرهها با چیدن بطریهای آب معدنی توسط آقایان خادم رو به پایان است. خادمی که لابد ناظر است تذکر میدهد که بطریها باید دقیقا روبه روی هم باشند. از نظم و تقارن سفرهها چشم برمی داری و انرژی بی پایان بانوان خادم را برانداز میکنی. انگارنه انگار که از صبح این همه کار کرده اند. دارند با چوب پرهای سبز و بنفش، تکی و دسته جمعی عکس یادگاری میگیرند. آن یکی هم تماس تصویری گرفته است و برای مخاطبش آرزوی عاقبت به خیری میکند.
خادمی دیگر دارد برایت از کارهای امروزشان تعریف میکند. از انواع حبوباتی که پاک کرده اند. یک «جای شما خالی» هم میگذارد کنار حرف هایش و اضافه میکند: چند هزار قاشق بسته بندی کردیم و بستههای افطار را آماده کردیم؛ هم برای سفرههای افطار صحن امام حسن (ع) و هم برای خادمانی که یکی دو ساعت پس از اذان مغرب، وقتی که پذیرایی زائران تمام شد میروند مهمان سرا برای افطار.
اسمش صفوراسادات علوی است و ۲۷ سال است افتخار خادمی آقا را دارد. به حال خوش او و همکارش، فاطمه کتّه بایگی، غبطه میخوری و تمام این حس را در «خوش به حالتان» خلاصه میکنی. فاطمه با اطمینان میگوید: شما هم خادمید. محل خدمتتان فرق میکند فقط. ترجیح میدهی حرفش را دلداری تعبیر کنی. تصور خادم آقا بودن با در دسترسترین رؤیاهایت، فاصله زیادی دارد. این مهمانی، صدای نقاره خانه را کم داشت که بلند شد.
ساعت از ۱۹ رد شده است. خدام در نیمه راست صحن، در حال مرتب کردن صفهای نماز هستند. شوق همسایههای آقا که در صحن کریم اهل بیت (ع) مهمان این بزم شده اند، دیدن دارد. هر کدامشان برای این خوشی ناگهان و دعوت شدنشان قصهای دارند. میگویند شادی شان از این بابت است که حس میکنند آقا از میان جمعیتی انبوه، بنا به دلیلی که نمیدانند و باواسطه خادمانش، آنها را سوا کرده است برای نشستن بر سر این سفره و این شادی که با خوشیهای دنیا از زمین تا آسمان توفیر دارد. ماجرای دعوت شدن زهرا و خانواده چهارنفره اش به این مهمانی شنیدن دارد؛ «برادر شوهرم بناست. رفته بود خانه کسی کار کند. خادمها آمده بودند و این کارتها را داده بودند. خودش امشب نمیتوانست بیاید، داد به ما. جزئیاتش را نپرسیدیم. فقط ازخداخواسته کارتها را گرفتیم و آمدیم حرم.»
بی خیال بهانه گیریهای طفل شیرخواره اش ریز میخندد و ادامه میدهد: شوهرم میگوید که آقا ما را طلبیده است.
نماز جماعت مغرب و عشا، سریع و بی تعقیبات خوانده میشود. مهمانها از جایشان بلند شده اند و با کارتهای در دست به سمت گیتهای تحویل غذا میروند. آسوده خاطر از پایان نوشتنی ها، خودکار و دفترچه را میگذاری داخل کیف. به ضرب کارت خبرنگاری، از نزدیکترین خروجی صحن بیرون میروی. بیشتر مهمانان آقا سر سفرهها نشسته اند و خادمان به تتمه جمعیت، بستههای افطار را تقدیم میکنند. تمام این خوشیها نوش جانشان.